بسم الله الرحمن الرحيم
و الصلاة والسلام علي سيدنا
محمدا و آله اجمعين
اللهم صل علي محمدا و آل محمد
و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم

 

?

 شهادت حاج قاسم سليماني عزيز سردار دلها و شهادت

سردار مهندس ابوالمهدي عزيز و همراهان عزیزشان

را به محضر آقا امام الزمان(عج) و جانشيش

حضرت آيت الله خامنه ايي رهبر عظيم الشأن جمهوري اسلامي

و ملت عزيز و شريف ايران که پر از شور حسيني

در کشورمون ايران برپاست،

و تمام عاشقان و شيفتگان آن سرداران عزيز دلها در جهان

?

تسليت عرض کرده، و سالگرد آن سربازان آقا امام الزمان الرواحنا له الفداء و همراهانشان را که در محافظت از دين مبين اسلام با اشرار و اجانب، دشمنان از خدا بي خبر، چه داخلي و چه خارجي 

شربت شهادت را از دست آقا ابا عبدالله الحسين بن علي عليه السلام

گرفته و نوشيدند تسليت عرض کرده و از خداوند منان آرزو داريم

?

که انشاءالله مسير و اهداف و دورنگارمان راه شهداء عزيزي که در مسير حسيني بودند باشيم

 

 

 يک جمعه تلخ را ورق مي‌زد باد

اي داد از اين ‌جنون و اين استبداد

سردار وطن به دست گرگي وحشي

غلتيده به خون در آتش و بي فرياد

 

      اشعار از خاطره محقق؛             

 


 

 

 این گل را تقدیم شما

خوبان کرده

و برایتان بهترین ها را از درگاهحضرت پروردگار جهان( الله )

 آرزو دارم

 

 

 ارادتمند شما هموطنان عزيز ايران             

مهراني                           
                                                                          1400/10/09                        





تاريخ : شنبه 10 دی 1400 | 23:57 | نویسنده : عمادالدین مهرانی |

چشمت به صفاي نرگس و چينن سنبل
خوشتر ز شراب باده و مستيِ مل
ياقوت رماني ست لب و لعل بدَخش
رو پارهء ماه و گيسويت خرمنِ گل


بيماردلي و دل بيمار که ديد؟
چشمان تر و ديدهء غمبار که ديد؟
تا کي ز غم هجر بنالم يارا!
چون من غم هجر و فرقت يار که ديد؟



بيا اي مايهء امّيد دلخون
که از هجر تو دل چاک و جگر خون
به والله و به بالله تو سوگند
تورا من دوست دارم از دل و جون




عمرم ز غم هجر دلآزار گذشت
دل بسته به زلف يار و از يار گذشت
مستي مي و باده مرا چاره نساخت
زان چشم خُمار کارم از کار گذشت


مائيم و مي و شراب و مستي
بگذشته ز هرچه رسم هستي
ساقي تو بريز و باده افشان
چون شيوهء ماست مي پرستي




با نام شراب من نماز ميدانم
تذکار پياله را نياز ميدانم
خوشتر ز مي و مستي نديدم در عمر
جز اين، همه را پوست پياز ميدانم



لحظهء وصل رخ ياران خوش است
موسم ديدار دلداران خوش است
شو به نزد ما گل نيلوفرم!
باغ گل را با چمنزاران خوش است



عشقت به دلم شور دگر افکنده ست
جان و دل من ز مهر تو آکنده ست
هرگز نبرم مهر و وفايت از ياد
اين بنده ز نيکي ات شرمنده ست



مهر تو در دل من باشد و هرگز نرود
از دلم أرچه شود خاک تنِ پرغونم
مادران خوازه ببندند شب عيش پسر
من به تو طاق ببندم که شوي کانونم


اثر از:

عبدي نعمتي فداغي



با مدبريت: مهراني




تاريخ : یک شنبه 14 شهريور 1400 | 1:40 | نویسنده : عمادالدین مهرانی |

به  نام خدایی که مرگ و زندگی را آفرید

زندگی را با رنگها آفرید

عشق را رنگارنگ کرد

رنگین کمان را در هفت رنگ آفرید

پروانه را در ۱۰۰ رنگ پدید آورد

و مرا دلتنگ تو ساخت

تو آن جایی

و من اینجا

در این فکر

که تا چه حد در اشتیاقِ

بار دیگر

در کنار هم باشیم

ای معبود من، معشوق زمینی ام،

تو را در جستجوام که روزی تو را بیابم، و در کنارت آرامش بیابم..!

 

ارادتمندتان: عمادالدین مهرانی

meheranyemadeddin@gmail.com

emad_1340653@yahoo.com

                       



تاريخ : دو شنبه 26 آبان 1399 | 1:27 | نویسنده : عمادالدین مهرانی |

سرآغاز هر نامه نام خداست که بی نام او نامه یکسر خطاست

به نام خالق عاشق

بــی وضـو در کـوچه ليـلا نشسـت

عشق آن شب مست مستش کــرده ‌بود

فـــارغ از جــام الستـش کــرده بود

سجــده ای زد بــر لـب درگــاه او

پُـــر ز لـيلا شــد دل پــــر آه او

گفت يارب از چه خوارم کــرده‌ای

بــر صليب عـشق، دارم کـرده‌ای

جــام ليلا را بـه دستــم داده‌ای

ونـدر اين بازی، شکستــم داده‌ای

نشتــر عشقـش به جانم می زنی

دردم از ليــلاسـت، آنـم مـی زنی

خسته ام زين عشق، دل خونم نکن

مـن که مجـنونم، تـو مجنـونم نکن

مــرد اين بازيچه، ديگر نيستم

اين تو و ليـلای تو... من نيستم

گفت: ای ديـوانه ، ليلايت منم

در رگ پنـهان و پيدايت منم

سالها بــا جـور ليـلا ساختی

مـن کنـارت بودم و نشناختی

عشق ليلا ، در دلت انـداختم

صد قمار عشق، يکجا باختم

كردمـت آواره‌ی صـحرا، نشـد

گفتم عاقل می شوی اما، نشـد

سوختم در حسرت يك « يا ربت »

غيــر ليــلا بـر نيامد، از لبـت

روز و شب او را صدا كردی ولی

ديدم امشب با مــنی، گفتم بلی

مطمئن بودم به من سـر می زنی

بر حـريم خانه ام در مــی زنی

حال؛ اين ليلا، كه خوارت كرده بود

درس عشقش بی قرارت كرده بود

مــرد راهش باش تا شاهت كنم

صد چو ليلا كشته در راهت كنم...!

گفت: ای ديـوانه ، ليلايت منم در رگ پنـهان و پيدايت منم  سالها بــا جـور ليـلا ساختی  مـن کنـارت بودم و نشناختی

از:« نظامی گنجه ای؟ »

 

 نظیم از: عمادالدین مهرانی مدیر وبلاگ



تاريخ : سه شنبه 14 مهر 1399 | 1:57 | نویسنده : عمادالدین مهرانی |

در خیالات خودم میگردم اما نیستی
نیمه شب می آیی و تا صبح فردا نیستی

یک زمانی مونسم بودی نمیدانم چرا
فکر رفتن میکنی اهل مدارا نیستی

ضجه ها را ریختم دیشب کنار پنجره
آمدی دیدی ولی فکر تسلا نیستی

واژه واژه شعر می بافم در این شهر فریب
یخ زده آغوش ِ تو لای غزل ها نیستی

عطر تو‌می پیچد اما باز حاشا میکنی
کاش می دانستم از اول که با ما نیستی

ناله ی مرغ شباویزم به گوش کوچه ها
مأمنی بر قلب این شبگرد تنها نیستی

عاشقت بودم‌ ولی هرگز نمی شد باورم
رفته ام از یاد و دیگر مرغ شیدا نیستی
 



تاريخ : پنج شنبه 15 آبان 1394 | 1:26 | نویسنده : عمادالدین مهرانی |

به نام خالق تمام زیبائيها و نقاش خوش دست تمام عالم امکان

 آرزویم این ‌است ؛
   ڪہ دلت خوش باشد
     نرود لحظہ‌اے از
       صورتِ ماهت لبخند
          نشود غصّہ
            ڪمی نزدیڪت
       لحظہ‌هایت
    همہ زیبا و قشنگ
   از خـدا مےخواهم
 ڪہ تو را
  سالم و
        خوشبخت بدارد
           همہ عمر
              و نباشی دلتنگ
 و بدانی ڪہ
   ڪسی هست هنوز
       ڪہ تو را یاد ميڪند

 ارادتمند:عمادالدین مهرانی



تاريخ : شنبه 3 آبان 1394 | 2:30 | نویسنده : عمادالدین مهرانی |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.
Parde koshe amad goei dar weblog .